فروردین ماه دیگری از یک سال جدید فرا رسید تا بنا به رسم هرساله شروعی شود بر پایان رنج و سختیهای سال گذشته، بهامید رسیدن به فرح و شادکامی در واقعیت زندگانی و یا رؤیای ذهنی.
ولی آیا بهراستی برای بشر رنج پایانی دارد؟ و یا رنج آوردگاهی است که جوهر وجود انسان را از غیر او پاک میکند.
آری، هرچه به روزهای پایانی فروردین بهخصوص بیستمین روز نزدیک میشویم، عطر و بوی دلنشین و ملکوتی سید شهیدان اهل قلم را بیشتر احساس کرده و سرمستتر میگردیم.
سیدی که با رنج عبور از هر غیرخدایی، آنچنان خدایی شد که هجرت برایش مقدمه جهاد فی سبیل الله گشت؛ همان هجرتی که معنایی جز عبور از همه سنگینیها و جاذبههایی که تو را به خاک میچسباند، در ذهنش متبلور نمیساخت.
پس چکمههایش را به پا کرد و دوباره رخت نبرد که نه با صدام لعین بلکه با اهریمن نفس بر تن کرد و رهتوشهاش را برداشت و عازم قتلگاه فکه شد.
عازم قتلگاه فکه شد چون باور داشت که امام حسین(ع) در صحرای کربلا انتظار هجرت کنندگان را میکشد، حتی اگر 1400 سال از عاشورای سال 61 هجری گذشته باشد.
هنوز هم صدای لرزان و بغضآلود حاج سعید قاسمی را در محوطه روایت فتح به یاد دارم که میگفت:
در آن لحظهای که مین والمری زیر پایش منفجر شد، سر خود را بالا گرفت و تا
پای قطعشده خود را به نظاره نشست هیچ نگفت جز اینکه خدایا بهحق جدهام
زهرا(س) از من راضی شو و شهادت را نصیبم کن.
و چرا چنین درخواستی نداشته باشد، مردی که معتقد بود نهیلیسم با روی گرداندن از آسمان و توجه به زمین آغاز شد.
و گذر از این عصر هم با روی کردن دگرباره به آسمان انجام خواهد شد.
و از این رو با صدای جاودانهاش در مستندهای همیشه درخشان روایت فتح بانگ
برمیآورد که ما به راههای آسمانی آشناتر از راههای زمینی هستیم.
پس چه
زیبا رهبر انقلاب در همان سالها فرمودند آنچنان محکم و باصلابت از آشنایی
به راههای آسمانی صحبت میکرد که انگار تمامی آن راهها را دیده بود.
سالها پس از شهادتش، غفلت از آرمانها و آرزوهایش کردهایم، همان غفلتی که معتقد بود بر روی همه چیز فرو مینشیند و آینههای طلعت نور کور میشوند تا رفته رفته یاد خورشید نیز از خاطرهها برود و نه عجب اگر در دیار کوران، بوزینگان را انسان بینگارند.
پس باید هم که مرشد ما از صبح تا شام دم از بصیرت عوام و خواص زده و فریاد «أین عمار؟» سر دهد تا جایی که در فردای نوروز همین امسال هم از جای خالی سید مرتضی در عرصه فرهنگ انقلاب صحبت نماید.
بهراستی چرا در این عصر و زمانه جای سید مرتضی نباید خالی باشد، عصری که فرهنگ غرب با کمک همهجانبه رسانههای قدرتمندش بر اکثریت قاطع فرهنگهای بشری مسلط گشته است، همان فرهنگی که او آن را فرهنگ غربت انسان از حقیقت به حساب میآورد؟
و چه زیبا میگفت که گمان میکنیم شهدا رفتهاند و ما ماندهایم در حالی که شهدا حاضر هستند و زمان ما را با خود برده است.
و چرا نباید زمان ما را با خود برده باشد؟
مگر در جشنواره فیلم فجر فرش قرمز پهن نمیکنیم و بهسبک هالیوود هنرپیشگان زن و مرد را با ظواهر آنچنانی از رویش عبور نمیدهیم تا صدای تق تق فلاش دوربینهای عکاسی فضا را آکنده سازد؟
مگر برای فیلمی که با طعنه و کنایه ایران را پاره تنمان را سگدانی به حساب میآورد کف نمیزنیم و سوت نمیکشیم و بیشترین جوایز سیمرغ بلورین را تقدیمش نمیکنیم؟
مگر توحش راک را موسیقی عرفانی نام نمینهیم؟
مگر به شاعر هتاک به ارزشها و باورهای انقلابی و مذهبیمان اجازه چاپ کتابش را نمی دهیم؟
و مگر ...
ایکاش زمان ما را به ناکجاآبادی که نمیدانم کجاست نمیبرد تا میماندیم بهمانند شیرمردانی که در ماندگاری ابدی مصداق بارز آیه ملکوتی ولاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون گشتند.
و چه حرفی میتوانم بر زبان آورم که حق مطلب را در شأن فرازمینی سید شهیدان اهل قلم ادا کند جز اینکه بیست و سومین سالگرد شهادت جانگدازت بر ملت ایران تبریک و تسلیت بیپایان باشد، آقا سید مرتضی آوینی.
*حمیدرضا مهدیزاده